این داستان الهامبخش یک نبرد واقعی است که در آن تنها 300 سرباز به رهبری باجی پرابهو دشپاند، فرمانده چاتراپاتی شیواجی ماهاراج، یک ارتش 15000 نفری دشمن را در حالی که شیواجی به امن قلعه خرا میرسید، مهار کردند.
مردی که اکنون به یک خلافکار بزرگ تبدیل شده و فقط مواد مصرف میکند یاد گذشته اش می افتد که چه جوان عاشق و ساده ای بود دلیل تمام دیوانگی های او کشته شدن عشقش میباشد و حالا سعی دارد که انتقامش را بگیرد ولی یک پلیس او را دستگیر میکند و…
مامور شیوانش وظیفه ای بر عهده گرفته است برای گرفتن ویر، مرد قاتل پلیس های فاسد در شهر. هر دوی آنها در نهایت علیه دشمن مشابهی هستند، اما راهشان با یک خط از همدیگر متمایز میشود و آن خط چیزی نیست جز قانون...