پس از مراسم ازدواج ویل کین کلانتر شهر هادلی ویل، هنگامی که به قصد ایجاد زندگی جدیدی همراه زن زیبایش خیال ترک شهر را در سر دارد، خبردار میشود که فرانک میلر تبهکاری که چند سال پیش به زندان فرستاده با قطار نیمروز و به قصد انتقام از او به آن شهر خواهد آمد. دوستانش می کوشند تا وی را ترغیب به ترک شهر نمایند، اما او فرار را چاره کار نمیداند و تصمیم میگیرد تا با آن فرد و هم دستانش مواجه شود...
«جورج بیلی» که در روز کریسمس قصد خودکشی دارد، توسط یک فرشته نجات داده میشود و آن فرشته به او نشان میدهد که زندگی اطرافیانش بدون وجود بیلی چقدر بی رمق و یکنواخت میشده است. این طوری است که در همان روز و شب کریسمس، جورج که بواسطه مشکلات مالی حاصل از ورشکستگی به فکر خودکشی افتاده است، باردیگر به انسانها دل میبندد و به زندگی بر میگردد…
کشتی باری "گلنکرن"، زندگی خدمه در ترس، تنهایی و سوءظن می گذرد. مردان الکل قاچاق کرده و زنان با یکدیگر می جنگند، جاسوسی یکدیگر را می کنند، اما وقتی مرگ از راه می رسد یکدیگر را از خطر نجات می دهند...
*
نسخه دوبله پارسی "سفری طولانی به خانه" (صداوسیمای قبل انقلاب) | سینک اختصاصی
آوریل سال 1861، عمارت عظیم تارا در آتلانتا. "اسکارت اوهارا" متوجه میشود که مرد رویاهایش، "اشلى ویلکس" به او علاقه اى ندارد و در صدد است تا با "ملانى همیلتن" ازدواج کند. اما از طرف دیگر "رت باتلر" عضو بد نام یک خانواده ى ثروتمند ساکن چارلستن دلباخته ى "اسکارلت" مىشود و در او ویژگىهایى شبیه به خود پیدا مىکند.
خلافکارى به نام "دیو کانوى" (فورد) هر روز یک سیب از "آنى" (دیویس)، پیرزن فروشندهى دورگرد و دائمالخمر مىخرد، چون تصور مىکند که با این کار خودش را از گزند مافیا در امان نگه مى دارد. تا این که دختر "آنى" (آن مارگرت)، با این تصور که مادرش خانمى ثروتمند است، مىخواهد به دیدنش بیاید. حالا "دیو" و عده ى بسیارى دست به دست هم مى دهند تا از "آنى" یک "خانم" بسازند...