داستان این فیلم روی دو شخصیت «پادشاه آکیم» و «سمی» متمرکز است که ماجراجویی جدیدی را را در کنار یکدیگر آغاز و از کشور آفریقایی زاموندا به نیویورک سفر میکنند تا «پادشاه آکیم» با پسر گمشدهاش آشنا و رابطه خوبی میان آنها برقرار شود.
داستان فیلم در یک شهر کوچک به نام واردنکلیف آغاز میشود، جایی که اسلپی دوباره زنده شده است و قصد دارد در شب هالووین نقشههای شوم خود را عملی کند. اما در این بین چند نوجوان ماجراجو پی به نقشههای اسلپی میبرند و سعی در متوقف ساختن او و هیولاهای ترسناکش میکنند...
«پدر هنری بیگز» (ونس)، کشیش کلیسا با پتیست، در بخش فقیرنشین نیویورک زندگی می کند و روزگار سختی را می گذارند تا این که در اوج استیصال از خداوند کمک می طلبد. دعای «بیگز» به شکل وشمایل «دادلی» (واشینگتن) برآورده می شود: فرشته ای که به زمین فرستاده شده تا به «بیگز» کمک کند...
«آکیم» (مورفی)، شاهزاده ی افریقایی به دختری که پدرش برایش در نظر گرفته، علاقه ای ندارد و همراه دوستش، «سمی» (هال) به امریکا می رود. او در آن جا شیفته ی دختری به نام «لیزا»(هدلی)می شود و به اتفاق سمی،با هویت بدلی، نزد پدر الیزا شروع به کار می کند.